مـوضـوعات

داستان آرش و صبا قسمت سیزدهم

داستان آرش و صبا قسمت سیزدهم من اینجا تک و تنها چیکار میکردم؟ بدون مادری که بغلم کنه و ببوستم. بدون همسری که در آغوشش پناه بگیرم و اشک شوق بریزم من اینجا چیکار میکردم؟ تنهایی بی کسی و آینده نامعلوم داشت دیوونه م میکرد اما من میخواستمش به هر قیمتی. به دکتر زنگ زدم […]

01 آگوست 2017
2,064 نفر

داستان آرش و صبا قسمت دوازدهم

داستان آرش و صبا قسمت دوازدهم حرفامو که زدم بیرون اومدیم و مزاحمتها تموم شد. تا اینکه یک روز پژمان اومد پیشم و چیزی گفت که شوکه شدم. گفت صبا مارال به من چراغ میده گفتم یعنی چی؟ گفت هر وقت میرم اونجا همش واسم عشوه میاد. پذیرایی که میکنه دستشو میکشه رو دستم! من […]

18 جولای 2017
2,019 نفر

داستان آرش و صبا قسمت یازدهم

داستان آرش و صبا قسمت یازدهم دیگه هیچوقت نمیخواستم آرش رو ببینم اما روزگار داستان دیگه ای رو برا من رقم زده بود تا یه بار دیگه منو سر راه وحید قرار بده. تا دردی بشه به تمام دردای امروزم. با وحید سالها پیش آشنا شدم همون موقع که سال اول دانشگاه بودم و یکی […]

16 جولای 2017
1,589 نفر

داستان آرش و صبا قسمت دهم

داستان آرش و صبا قسمت دهم آرش رفت و فقط  با چشمهاش گفت تو هم پست و کثیف و  هرزه و خائنی درست مثل ساحره. زانوهام شل شد و افتادم انگار یه دفعه  از کابوسی عمیق بیدار شدم به سمت خیابون دویدم اما آرش رفته بود. درد در قلبم پیچید و کنار جوی خیابون وا […]

15 مه 2017
2,945 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت نهم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت نهم دلم میخواست بمیرم. همونطوری که حرکت ماشینها را نگاه میکردم فکر خودکشی هم بیشتر در من جون میگرفت. تو همون لحظه صدای زنگ موبایلم بلند شد وقتی به صفحه گوشی نگاه کردم شوکه شدم وحید بود! حالا اون پشت خط بود باید با یکی حرف میزدم. تا […]

02 مه 2017
2,449 نفر

داستانک آموزنده از ابن سیرین

داستانک آموزنده از ابن سیرین ابن سيرين جوانى بسيار زيبا و خوش تيپ بود و به شغل بزازى مشغول بود. زنى عاشق او میشود از او میخواهد تا پارچه هائى را از ابن سیرین بخرد، به شرط آنكه به منزلش بياورد تا پول را هم به او بدهد. چون وارد منزل آن زن شد، زن […]

02 مه 2017
1,280 نفر

داستانک آموزنده رام کردن ببر زندگی

داستانک آموزنده رام کردن ببر زندگی زن نمی دانست که چه بکند! خلق و خوی شوهرش از این رو به آن رو شده بود قبل از این می گفت و می خندید. داخل خانه با بچه ها خوش و بش میکرد. اما چه اتفاقی افتاده بود که چند ماهی با کوچکترین مسئله عصبانی میشود و […]

02 مه 2017
1,372 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هشتم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هشتم از اونجا که کار عکاسی هم میکردم آرش رو به عنوان مدل به چند تا آتلیه و برند معرفی کردم. آرش غمگینی که تمام وجودش رو سیاهی اندوه و اضطراب احاطه کرده بود صدای خنده های شاد و زیباش در تمام این شهر پیچید. من پله شدم […]

01 مه 2017
1,484 نفر

داستانک زیبای غرور و خودبینی

داستانک زیبای غرور و خودبینی روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی میگذشت. در راه به عبادت گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی می کرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد […]

01 مه 2017
2,158 نفر

داستان زیبا از عصر سلیمان

داستان زیبا از عصر سلیمان درعصر سليمان، پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد. اما چند كودك را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند. همينكه قصد فرود به سوى بركه را كرد! اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد […]

01 مه 2017
1,452 نفر
ما را حمایت کنید: