داستان طلاق پنج زن قسمت پنجم نگاه خریدارانه ای به من کرد گفت تنها زندگی میکنی؟ گفتم بله. گفت شبا تا ساعت چند میتونی بیرون باشی؟ گفتم مگه ساعت کاری شما تا ۶ نیست؟ گفت بله ولی اگه بخوای میتونیم بریم بیرونو یه شامی بخوریم. گفتم مرسی احتیاجی نیست گفت خوب اگه راحت نیستی زنگ […]