مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم

گوشیم رو پیدا نمیکردم و باید برای تحویل بعضی از مدارک به اداره دیگری میرفتیم.

بابا گفت شاید تو فرهنگسرا جا گذاشتی و با موبایلش شمارمو گرفت، کسی جواب داد.

خندید و گفت: حواست کجاست دختر موبایلتو خونه ما جا گذاشتی من دم درم، بابا گفت زود برو بیارش دیر بشه نمیرسیم پیاده شدم و دویدم سمت خانه شان که دیدم آرش دم در ایستاده.

دستپاچه سلام کردم دستش رو دراز کرد تا گوشی رو به دستم بده در همین حین پرسید مصاحبه خوب بود؟

سرم رو بالا آوردم و برای اولین بار چشمای زیباش رو با اون مژه های بلند دیدم

صداش انگار از دور دستها میومد گفتم چی؟

گفت: مصاحبه خوب بود؟

گفتم بله تشکر کردم و به سمت ماشین دویدم.

تا برسیم به اداره چشمهای زیباش تو ذهنم میرقصیدند.

فردای اون روز جعبه ای شیرینی گرفتم و برای تشکر به منزلشون رفتم آرش نبود و مادرش با مهربانی کنارم نشست و دستام رو در دست گرفت و برای اولین بار اون روز غم عمیقی که در چشمان این زن موج میزد رو دیدم.

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم

موقع خداحافظی آرش اومد و گفت که منو به خونمون میرسونه

تو راه در مورد حضانت فرزندش پرسید و من جواب دادم اما سوالی ذهنم رو شدیدا درگیر کرده بود
کدوم زنی تونسته بود قوی زیبا و آرومی مثل اون رو نخواد

اون اونقدر مهربان و آرام و دوست داشتنی بود که هیچ همسری قادر به ترکش نبود و من این رو از عشق زیادی که مادرش در مقایسه با دیگر برادرانش نسبت بهش داشت فهمیدم سوالم رو پرسیدم وجوابی گرفتم که منو ویران کرد.

سوالم رو پرسیدم چرا جدا شدید با یه بچه کوچیک؟

صورتش رو برگردوند و به چشمهام خیره شد چشمهاش همرنگ هم آغوشی آسمان و جنگل بود.

تلفیقی از آبی فیروزه ای و سبز و بعد بارانی شد گفت من زنمو خیلی دوست داشتم خیلی سختی کشیدیم تا بهم برسیم.

مامانم گفته بهت که مخالف بوده؟

گفتم آره پس چرا…؟

گفت  آیناز در یکی از ادارات دولتی پست مهمی به دست آورده بود و زندگیش شده بود فقط مشغله کاری

بعد از ۵سال زندگی دلم به هیچی خوش نبود نه رابطه احساسی نه زناشویی نه نظافت خونه و بچه نه نهار و شام درست و حسابی نه اخلاق و این اواخر به من تهمت زد که دارم بهش خیانت میکنم چون یکی از پرسنلهای خانم رو رسونده بودم

میدونستم آرش در یکی از بیمارستانای شهر مهندس دستگاههای پزشکی هست

ادامه داد : من هیچ توجه خاصی نسبت به اون زن نداشتم ولی آیناز  اینقدر حساسیت نشون داد که من فکر کردم لابد چیز خاصی داره و توجهم بیشتر جلب شد.

در دلم گفتم حماقتی که همه ما زنها مرتکب میشویم.

گفتم بعد چی شد؟

ادامه دارد…

منبع: لعنتی


تاریخ : 26 آوریل 2017 ، 14:04:02
2,303 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: