مـوضـوعات

داستانک شانس زندگی

داستانک شانس زندگی

داستانک شانس زندگی

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست، من سه گاو نر را آزاد میکنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.

مرد قبول کرد، در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد.

باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود.

گاو با سم به زمین میکوبید و به طرف مرد جوان حمله کرد.

جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.

جوان پیش خودش گفت: منطق میگوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

داستانک شانس زندگی

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.

اما……………..!!!!!!!!!!

گاو دم نداشت!!!

زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود.

برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

منبع: لعنتی


تاریخ : 28 آوریل 2017 ، 11:04:58
1,189 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: