مـوضـوعات

داستان کوتاه عاشقانه بیست سالگی

داستان کوتاه عاشقانه بیست سالگی بیست ساله شده بودم. روزهایی که همه چیز طعم تازه‌ای دارد و به معنای واقعی جوان هستی. برای اولین بار گلوم پیش دختری گیر کرد. عاشق شدم از اون عشقایی که داستان ها میشه خوند. عاشق زیباترین دختر دانشگاه شدم. تقریباً همه دانشگاه بهش پیشنهاد داده بودن و اون همه […]

تاریخ : 24 جولای 2018
2,069 نفر

داستان کوتاه دزد شریف

داستان کوتاه دزد شریف مشغول کار بودم بارون کل خیابون رو خیس کرده بود . هر لحظه بارش بارون شدیدتر میشد در همین حین زنگ تلفنم به صدا در اومد . گوشی رو برداشتم . آن طرف خط پرستار دخترم با ناراحتي خبر تب و لرز شديد دختر كوچكم رو به من داد . تلفن […]

تاریخ : 12 فوریه 2018
1,736 نفر

داستان کوتاه خدا وجود دارد

داستان کوتاه خدا وجود دارد مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت . در حال کار ، گفتگوی جالبی بین آرایشگر و مرد در گرفت . آنها درباره موضوعات مختلف صحبت کردند . تا اینکه به موضوع خدا رسیدند . آرایشگر گفت : من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد . مشتری […]

تاریخ : 09 فوریه 2018
1,687 نفر

داستان کوتاه پرستار کودک

داستان کوتاه پرستار کودک چند روز پیش ، ” یولیا ” پرستار بچه‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم . به او گفتم : بنشینید یولیا . می‌دانم که دست و بالتان خالی است ، اما رو در بایستی دارید و به زبان نمی‌آورید . ببینید ، ما توافق کردیم […]

تاریخ : 07 فوریه 2018
1,630 نفر

داستان کوتاه معامله با خدا

داستان کوتاه معامله با خدا دیشب پشت چراغ قرمز خیابون میرداماد ایستاده بودم … توی اون سرمای استخوان سوزه این روزهای تهرون ، لحظه شماری می کردم که زودتر چراغ سبز بشه و من به خونه برسم و خودم رو کنار آتیش شومینه گرم کنم … داشتم همراه ثانیه شمار بالای چراغ … شمارش می […]

تاریخ : 04 فوریه 2018
1,889 نفر

داستان عاشقانه دخترک و پستچی

داستان عاشقانه دخترک و پستچی چهارده ساله که بودم ؛ عاشق پستچی محل شدم . خیلی تصادفی رفتم در را باز کنم و نامه را بگیرم . او پشتش به من بود . وقتی برگشت قلبم مثل یک بستنی ، آب شد و زمین ریخت ! انگار انسان نبود ، فرشته بود ! قاصد و […]

تاریخ : 03 فوریه 2018
2,249 نفر

داستانک تاجر و چوپان و روزی حلال

داستانک تاجر و چوپان و روزی حلال مردی ساده ، چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز بابت چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می […]

تاریخ : 30 ژانویه 2018
2,536 نفر

داستانک معجزه امام حسین

داستانک معجزه امام حسین مردی که راضی به فروش قلب خود شد. مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن یک پسر ۶ساله، یک دختر ۳ساله، یک پسر شیرخوار و یک زن قلب خود را برای فروش گذاشت. از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی؟ اونم پاسخ داده بود چون میدونم […]

تاریخ : 17 ژانویه 2018
2,405 نفر

داستانک خداوند روزی رسان

داستانک خداوند روزی رسان زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ زن گفت: من بیوه زن […]

تاریخ : 28 نوامبر 2017
2,230 نفر

داستانک پاداش خدا

داستانک پاداش خدا چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری. بالاخره […]

تاریخ : 23 نوامبر 2017
1,863 نفر
ما را حمایت کنید: