مـوضـوعات

داستان آموزنده وفاداری دوست

داستان آموزنده وفاداری دوست

داستان آموزنده وفاداری دوست

یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند.

هوا خيلی گرم بود و تشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد.

بعد از ساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند.

پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد

اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت.

برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد اگر جلوی شاهين را نگيرم، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمیتواند از پس یک شاهين برآيد.

داستان آموزنده وفاداری دوست

پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد.

پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است.

او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت.

مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت.

بر یکی از بالهايش نوشتند: یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند.

روی بال ديگرش نوشتند: هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است.

منبع: لعنتی


تاریخ : 30 آوریل 2017 ، 13:04:13
1,441 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: