مـوضـوعات

داستان زیبا از عصر سلیمان

داستان زیبا از عصر سلیمان

داستان زیبا از عصر سلیمان

درعصر سليمان، پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد.

اما چند كودك را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند.

همينكه قصد فرود به سوى بركه را كرد!

اين بار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود.

پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من متصور نيست.

پس نزديک شد ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد.

داستان زیبا از عصر سلیمان

شكايت خود را نزد سليمان برد.

پیامبر آن مرد را احضار کرد محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم آن پیر مرد داد.

آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت : چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرسانده، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد!

و گمان بردم كه ازسوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند.

منبع: لعنتی


تاریخ : 01 مه 2017 ، 13:05:54
1,453 نفر

مطالب مرتبط :

دیدگاه ها

نمایش2 دیدگاه

نوشته‌ شما
  1. احمد گفت:

    باسلام داستانهای آموزنده ایست وقابلیت بین نماز دارد لذا درصورت امکان یک نسخه از هر داستان به ادرس ایمیل بفرستید تشکر

    • مدیر لعنتی گفت:

      با سلام میتونید گزینه Notification سمت راست صفحه آیکون قرمز رنگ رو بزنید و گزینه ارسال داستان برای شما فعال میشود و جدیدترین داستان هایی که در سایت قرار میگیرد برای شما ارسال میشود.

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: