مـوضـوعات

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

چشمش که به عکسای منو علی که هر گوشه خونه حتی رو در یخچال بود افتاد کنجکاو شد.

منم همه چیو بهش گفتم حتی از این روزهای تلخی که با چنگ و دندون خودمو از این جهنم شهوت و بیغیرتی بیرون میکشیدم.

اونشب اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد.

صبح که بیدار شدم نبود قلبم هری ریخت پایین بدترین فکرارو کردم.

رفتم سمت اتاق تا ببینم وسایلش هست که زنگ در به صدا در اومد از تو آیفون دیدمش که نون خریده اومد بالا تابلو رنگم پریده بود.

با خنده گفت چیه؟ فکر کردی فرار کردم؟

گفتم نه عزیزم این چه حرفیه.

صبحانه خوردیم بهش گفتم من باید خونه پیدا کنم.

گفت ببین میخوام یه چیزی بگم میخوای باهم خونه بگیریم اینطوری کمتر به زن تنها بودن گیر میدن.

منم پول زیادی دارم راستش پیشنهاد بدی نبود.

اینطوری میتونستیم یه خونه بهتر و تو یه منطقه بهتر پیدا کنیم.

تصمیم گرفتیم بگیم دانشجو هستیم و از شهرستان اومدیم.

هر چند پیشنهادات کثیفی میشد اما کمتر بود.

بالاخره تونستیم یه جای خوب پیدا کنیم پرستو دختر خوبی بود و مشکلی باهاش نداشتم.

اما هنوز بیکار بودیم.

اون روز روزنامه گرفتم که برا کار به چند جا سر بزنم وارد ساختمون که شدم صدای داد و فریاد میومد.

صدای فحش و بد و بیراه ساختمونو برداشته بود.

از همه واحدها اومده بودن بیرون و دقیقا به واحدی که من میخواستم برم زل زده بودن.

تو همین موقع زنی شیک، با خشم درو باز کرد و اومد بیرون و با گریه گفت خدا ذلیلت کنه تو آدم نیستی حیوونی.

یه دفعه به اطرافش و آدمایی که بهش زل زده بودن نگاه کرد و فریاد زد چیه بدبخت ندیدین برید گمشید همتون.

مردد پایین پله ها ایستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم.

تو همین موقع دختری آشفته با سرو صورتی خونین از در اومد بیرون زن به سمتش حمله کرد و موهاشو کشید و شروع به زدنش کرد.

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

چند نفر دویدن جلو و ما بین اون دوتا قرار گرفتن دختره با پاهای برهنه فرار کرد.

زن پشت سرش فریاد زد کثافت خیابونی این بود جواب محبتهام و روی پله ها نشست و بلند بلند گریه کرد.

هیچکس جرات نداشت نزدیکش بشه.

رفتم بالا در شرکت باز بود، رفتم تو میز منشی بهم ریخته بود همه جا پر از کاغذ و خرده های شکسته گلدون بود هیچکس نبود.

میخواستم برای زنه آب بیارم رفتم جلو مردی پشت میز با ظاهری آشفته نشسته بود اصلا متوجه من نشد.

از آبسرد کن لیوانی آب برداشتمو رفتم بیرون روی پله ها کنار زن نشستم گفتم خانوم…

ضعف کرده بود و شل و وارفته روی پله ها افتاده بود سرش رو به بغل گرفتم و لیوانو سمت لبش بردم.

یه کمی آب خورد و دوباره بلند گریه کرد گفتم خانوم بلند شید بریم تو.

بلند شد پر از ضعف بود پر از درد.

کاملا قابل حدس بود چه اتفاقی افتاده رفتیم تو در و بستم نشست.

مرد متوجه ما شد اومد بیرون گفت داری اشتباه میکنی زن دوباره هیستریک شد و فریاد زد خفه شو خفه شو.

رفت سمت میز منشی و گل سرو از زیر میز برداشت و فریاد زد این اشتباهه؟

اصلا نفهمیدید من کی اومدم تو با دوست من؟

حیا نکردی خجالت نکشیدی؟

گفتم بدبخته دانشجو بی پدر و مادره بیاد منشیت بشه دستشو بگیریم ولی واقعا بی پدرو مادر بود.

ارزش داشت؟ چند وقته؟

مرده گفت غلط کردم یهویی شد همین یه دفعه بود زنه داد زد یهویی شد؟

دست کرد تو کیفشو پاکتی رو آورد بیرون و پرت کرد تو صورتش و گفت بدبخت دختره حامله اس… توله توه.

انگار که به مرده برق وصل کردن خم شد و پاکت رو برداشت برگ سونوگرافی بود و صیغه نامه.

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

فکر کردی حال و حول و تمام فکر کردی آخر زرنگایی فکر کردی زنم گاگوله، عاشقمه، نمیفهمه یه سفره ای پهنه یه نوکی بزنم اتفاقی نمیوفته.

ولی بدبخت اون از تو زرنگتر بود خودش این برگو برام فرستاد حالا برو با اون زنه بچه بزرگ کن.

اومد از در بیاد بیرون که سرش گیج رفت و افتاد دستشو گرفتم.

مرده دوید جلو گفت غلط کردم خودم حلش میکنم بخدا پشیمونم.

زنه مثل آدمای مست دیگه توانی نداشت عمق دلشکستگی تو صورتش موج میزد برگشت و گفت هرچیم که تو زندگیت بودم

خوب یا بد بهت اعتماد داشتم اعتماد.

مرده زد زیر گریه دوباره گفت غلط کردم هر کاری بگی میکنم.

زنه گفت چیکار میخوای بکنی؟میتونی اعتماد منو برگردونی؟میتونی تصویر کثیقی رو که دیدم از ذهنم پاک کنی؟داد زد میتونی؟

اصلا اگه من خیانت میکردم چیکار میکردی؟

مرده چشماش گشاد شد و حالت گارد گرفت حتی نمیتونست تصور کنه.

اومدم از در بیام بیرون که زنه فریاد زد خانوم شما بپرس منو میبخشید یا میکشت؟

رو کرد به شوهرشو و گفت حتی نمیتونی بهش فکر کنی؟

پس من دیگه چطور بهت اعتماد کنم؟

گفتم ببخشید من با اجازتون میرم زنه گفت صبر کن منم میام دیگه نمیتونم هوایی که این آدم توش نفس میکشه رو تحمل کنم و با من از در زد بیرون.

وقتی رسیدیم پایین ازم پرسید رانندگی بلدی

گفتم آره…

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

سوییچشو داد و بغل یه ماشین مدل بالا ایستاد.

سوار شدم کنارم نشست گفتم میخوایید بریم بیمارستان رنگتون بدجوری پریده؟

گفت نمیدونم فقط برو وقتی حرکت کردم مرده رو دیدم که دوید تو خیابون و صداش کرد اما من به راهم ادامه دادم.

گفت دنیای کثیفیه بهترین دوستت کسی که مثل چشمات بهش اعتماد داشتی… و ساکت شد.

بغل یه درمانگاه پارک کردم زیر بغلشو گرفتم حالش خیلی بد بود سریع بستریش کردن.

گفتم میخوایین به شوهرتون زنگ بزنم گفت نه ببخشید شما رو هم اسیر کردم.

گفتم نه من کار خاصی نداشتم اومده بودم واسه استخدام لبخند تلخی زد و گفت فقط طلاق…

وقتی گفت طلاق موهای تنم سیخ شد.

گفتم خانوم اینکارو نکن جامعه اونجوری که شما فکر میکنی نیست خط به خط خیابونش پره لاشخوره.

متعجب نگام کرد براش تعریف کردم چه وضعی دارم.

گفت من این مشکلاتو ندارم یه شرکت بزرگ دارم که صد نفر زیر دستم کار میکنن کسی چپ نگاه کنه کارش تمومه.

ولی با این همه ابهت تو خونه این مرد مثل یه زن خونه دار پر از عشق پر از صفا بودم.

نه یه لحظه غذاش دیر شد و نه خوابش آشفته تو خونه مدیر نبودم ریس نبودم فقط یه زن بودم سرشار از عشق و محبت.

دوباره گریه اش گرفت حق من این بود؟

گفتم متاسفم.

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

سرومش تموم شده بود چند بار بهم اصرار کرد که برم گفت زنگ میزنه به برادرش اما دلم راضی نشد.

میدونستم الان چه دردی میکشه و قلبش چقدر پاره پاره اس.

رفتم پرستارو صدا کنم اما از چیزی که دیدم حالم بد شد.

اومدم داخل سالن کسی نبود از یکی از اتاقها صدای خنده می اومد.

در نیمه باز بود رفتم پرستار و دکتر اینقدر سرشون گرم بود که اصلا متوجه من نشدن.

در زدم گفتم ببخشید سروم بیمار ما تموم شده میشه ببینیدش پرستاره گفت الان میام و دوباره مشغول صحبت و خنده شد.

پنج دقیقه گذشت گفتم خانوم ببخشید نمیاید با خشم و عشوه گفت وای چه خبرته.

بعد صداشو نازک کرد و گفت ببخشید دکتر نگاه دکتر که تمام هیکل و برجستگی هاشو بر انداز میکرد حالمو بهم زد.

با وجود این زنها شاید انتظار زیادی از مردهای جامعه داشتم.

اومد و سروم رو جدا کرد و دوباره پشت چشمی نازک کرد و رفت.

سوار ماشین که شدیم گفت تو خیلی مهربونی کاش اینطوری با هم آشنا نشده بودیم لبخندی زدمو گفتم کجا برم؟

گفت ببخشید خندیدم و گفتم واسه چی من کاری نداشتم گفت خیلی ممنونم بریم شهرک غرب.

وقتی رسیدیم گفتم خوب پس من با اجازه تون برم گفت کجا بعد از اینهمه زحمت گفتم ممنون مزاحم نمیشم

گفت این چه حرفیه خواهش میکنم بیا تو هنوز رنگ پریده بود.

به محض اینکه وارد شدیم زنی ساده اومد جلو چشمش که به مریم افتاد هول کرد.

با ناراحتی گفت خانوم بهتون گفتم نرید اون دختره هم همینو میخواست ببینید چه بلای سر خودتون آوردید.

زن نیشخندی زد و گفت باشه حالا بیاد بشینه جای من ببینم چه غلطی میکنه بعد گفت محبوب خانوم مهمون داریم.

سلام کردم محبوب مادرانه نگاهم کرد.

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

به در دیوار نگاه کردم پر از تابلوهای قدیمی بود و سر گوزنی بالای شومینه نصب شده بود.

خونه زیبایی بود اما اصلا شبیه خونه مشترک نبود.

مریم گفت اینجا خونه پدرمه بلند شد عکسی رو از روی شومینه برداشت و بغل گرفت و اشکاش سرازیر شد.

گفت باباجون گفتی اما گوش نکردم عاشق شده بودم حالا به حرفت رسیدم خدا رو شکر که نیستی این روزا رو ببینی و زد زیر گریه.

بلند شدم کاری از دستم ساخته نبود چطور میشه درد عمیق خیانت رو التیام داد.

فقط رفتم جلو چشمهاش تنگ شده بود خستگی و درد تو صورتش موج میزد گفتم مریم جون برو بخواب.

گفت خواب، روحم خستس مگه میشه خوابید.

انگار با خودش حرف میزد فردا باید با وکیل حرف بزنم باید شاهد ببرم تو همه چیو دیدی مگه نه آره دیده بودم حاضر بودم به مظلومیت هزاران زن خیانت دیده تاریخ شهادت بدم گفتم من شهادت میدم هرجا بخوای میام من درکت میکنم.

مریم جلو اومد منو بغل کرد و گفت بابت همه چی ممنون گفتم کاری نکردم.

کاش میتونستم بگم بهش فکر نکن، گور باباش، خوب شد شناختیش، یا بهتر بچه نداری اما هیچی نگفتم.

چون میدونستم این حرفها احمقانه اس و هیچوقت نمیتونه درد عمیق قلبشو تسکین بده…

ادامه دارد…

داستان طلاق پنج زن قسمت سوم

دوستان اگر تمایل دارید در سریعترین زمان ممکن متوجه ارسال داستان ها در سایت لعنتی بشید روی تصویر subscribe که در سمت راست صفحه مرورگرتون میبینید بزنید تا اطلاعیه های داستان های جدید برای شما دوستان ارسال شود.

با نظر دادنتون ما رو برای بهبود بخشیدن وبسایت عاشقانه همراهی کنید.

منبع : داستان های عاشقانه


تاریخ : 21 نوامبر 2017 ، 09:11:01
1,274 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: