مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم حالا من میخواستم وارد این بازی کثیف بشم. دست این عروسک زیبا رو بگیرم و از باتلاق نجاتش بدم. خدا میدونه چقدر فریاد زدم تا به آرش ثابت کنم که این مار خوش خط و خالی که به دورش حلقه زده از دست رفتنی نیست. آرش از […]

تاریخ : 30 آوریل 2017
2,066 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم آیناز بر نمیگشت من مونده بودم در نقش شوالیه ای بی زره و کلاهخود. و مردی که در اسارت یک جادوگره کاملا قهار گرفتار شده بود. اون روزها تحمل رنجی رو که آرش میکشیدو نداشتم. چون ساحره مدام آرش رو تهدید میکرد که اگر باهاش ازدواج نکنه […]

تاریخ : 29 آوریل 2017
2,145 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم آرش خام این زن شده بود و خدا میدونه چند نفر دیگه غیر از آرش رو اینطوری تیغیده بود. چون سر و وضع و لباسش حرفی از فقر ونداری نمیزد. با لباس ست و جدید به باشگاه میومد و من هیچ وقت نفهمیدم چطوری میشه در فقر […]

تاریخ : 28 آوریل 2017
1,570 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت چهارم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت چهارم چشم هاش به دور دستها خیره شد و گفت : و عاقبت… سر همین موضوع اینقدر ناسازگاری کرد تا آینازی که یک لحظه دوری منو تاب نمی آورد با نفرت و خشم ازم  جدا شد. آروم و غمگین به دور دستها خیره شد مثل بره کوچیکی میموند […]

تاریخ : 27 آوریل 2017
1,554 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت سوم گوشیم رو پیدا نمیکردم و باید برای تحویل بعضی از مدارک به اداره دیگری میرفتیم. بابا گفت شاید تو فرهنگسرا جا گذاشتی و با موبایلش شمارمو گرفت، کسی جواب داد. خندید و گفت: حواست کجاست دختر موبایلتو خونه ما جا گذاشتی من دم درم، بابا گفت زود […]

تاریخ : 26 آوریل 2017
2,303 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم عروس این مرد بودن چه رویای زیبایی بود. میدونستم پسراش ازدواج کر‌دن و این تنها میتونست آرزویی بعید باشه روزها میگذشت کلاس عکاسیم تموم شد. تصمیم گرفتم برای اینکه از محیط خونه دور باشم به دیدن یکی از دوستام به شهرستان برم. تا اون روز که بابا […]

تاریخ : 25 آوریل 2017
2,072 نفر

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت اول

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت اول من و آرش با هم رابطه داشتیم اونم هر هفته تو خونه ما مادرم مدیر یک انجمن خیریه بود در شمال شهر که هفته ای یک روز جلسه داشتند و پدرم کارمند یک کارخونه در جنوب شهر و من و آرش میموندیم و تمام ۴ شنبه های […]

تاریخ : 23 آوریل 2017
3,485 نفر
ما را حمایت کنید: