مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم

آیناز بر نمیگشت من مونده بودم در نقش شوالیه ای بی زره و کلاهخود.

و مردی که در اسارت یک جادوگره کاملا قهار گرفتار شده بود.

اون روزها تحمل رنجی رو که آرش میکشیدو نداشتم.

چون ساحره مدام آرش رو تهدید میکرد که اگر باهاش ازدواج نکنه با یکی از دوست پسراش ازدواج میکنه.

وحتی  بعضی وقتها اون پسر دنبالش میرفت.

آرش تنها بود رنج میکشید و فکر میکرد اگر ساحره نباشه چی میشه

و مدام سعی میکرد تنهاش نذاره و برنامه هر شبش این بود که حتما دنبالش بره.

و اونو از سر کاری که خود آرش برای ساحره پیدا کرده بود به منزلش برسونه و کلا برده ای بود که همیشه آماده به خدمت بود.

اگر امروز کسی بگه به تو چه ربطی داشت میگم کاملا حق با شماست.

اما اون روزها تنها میخواستم با این جادوگر بجنگم و به آرش بفهمانم تو ارزشت خیلی بالاتر از همنشینی با این کفتاره.

پس تصمیم گرفتم اولین قدم رو بردارم با وجودیکه پاهام برهنه بود و در مقابل اون اهریمن بی دفاع و ضعیف بودم به آرش گفتم دیگه دنبالش نرو!

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت ششم

گفت: از دستش میدم.

گفتم: نترس اون هیچوقت طمعه ای مثل تو را از دست نمیده.

پدر آرش علاوه بر موقعیت اجتماعی خوب دارای ثروت زیادی هم بود و ساحره کسی نبود که از همچین لقمه بزرگی بگذره.

بخاطر همین آیناز را حسابی از چشم آرش انداخته  بود که به فکر سر و وضع شوهرش نبوده.

و مدام از این کلمه که اگر من جای آیناز بودم ال میکردم و بل میکردم استفاده میکرد.

من چیزی رو تایید نمیکنم، ولی یک زن متاهل با ساعات کاری زیاد و یک بچه کوچک شاید زیاد نتونه به مسایل شوهرش رسیدگی کنه.

اما این اصلا دلیل خوبی برای مقایسه کردنش بازنی غرق در فساد وگناه نیست!

(آیا زنی‌ که دوش به دوش مردش کار میکنه تا تمام هزینه های زندگی برعهده همسرش نباشه نمیتونست خونه نشین بشه و صدها هزار تومن خرج ظاهر خود وهمسرش کنه)

البته بازهم این توجیه خوبی نیست این زنگ خطری است برای تمام زنان متاهل تا بدانند هزاران ساحره در این شهر درکمین همسرانشان هستند.

اینجور زنها وقتی همچین موقعیتی پیدا میکنند اول دلبری میکنن وخودشونو نگران اون مرد نشون میدن.

طوری که انگار اون مرد تا بحال موجود بدبخت و قابل ترحمی بوده که از توجه نزدیکترین فرد یعنی همسرش محروم شده.

بعد اونو به جمع خانواده و فامیل خودشون میبرن و گره ها رو محکمتر میکنند.

احترام زیاد و توجه زیاد، حالا این آدم را آماده اش میکردن تا نقشه شومشونو عملی کنن…

ادامه دارد…

منبع: لعنتی


تاریخ : 29 آوریل 2017 ، 10:04:06
2,145 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: