مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم

عروس این مرد بودن چه رویای زیبایی بود.

میدونستم پسراش ازدواج کر‌دن و این تنها میتونست آرزویی بعید باشه

روزها میگذشت کلاس عکاسیم تموم شد.

تصمیم گرفتم برای اینکه از محیط خونه دور باشم به دیدن یکی از دوستام به شهرستان برم.

تا اون روز که بابا ایرج زنگ زد و گفت عروس بزرگش قصد طلاق داره و مهریه اش رو به اجرا گذاشته و پرسید از نظر قانونی چه میشد کرد خوب من هرچه میدونستم گفتم.

وقتی ازسفر برگشتم همه چیز تموم شده بود پسرش با داشتن فرزندی ۴ ساله جدا شده بود.

همون روزها بود که شنیدم بابا ایرج مهربانم مریض شده.

به منزلشون رفتم و اونجا بود که برای اولین بار آرش رو دیدم.

پرونده های طلاق را آورد و نشونم داد اعتراض کرده بود به رای دادگاه.

قیافه زار و نزاری داشت وعصبی بود ومن اصلا ازش خوشم نیومد.

دو سه ماه بعد بابا ایرج زنگ زد و گفت فرهنگسرا مشاور حقوقی استخدام میکنه و از من خواست مدارکم رو ببرم.

خیلی خوشحال شدم اما نمیدونستم چه هفت خوان رستمی رو باید طی کنم ولی با کمک خدا همه مراحل رو رفتم تا رسیدم به قسمت مصاحبه اون روز شدیدا دلهره داشتم.

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت دوم

بابا ایرج منو به اداره کل فرهنگسراها برد مرحله یک مصاحبه تمام شد و مرحله دو موکول شد به یک ساعت بعد.

به خاطر همین ما به خونشون رفتیم تا هم نهار بخوریم هم معطل نشیم این دومین بار بود که من آرش رو میدیدم

اینقدر استرس داشتم که یادم نمیاد نهار چی خوردم

آرش میگه که اون روز کنار من نشسته و به من ترشی و خورشت تعارف کرده، من که یادم نمی آید.

خلاصه بعد از نهار منو بابا ایرج دوباره رفتیم و خدارو شکر مرحله دوم مصاحبه با موفقیت طی شد.

میخواستم به مامان زنگ بزنم و بگم که قبول شدم اما هر چه گشتم گوشیم را پیدا نکردم.

ادامه دارد…

منبع: لعنتی


تاریخ : 25 آوریل 2017 ، 08:04:46
2,072 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: