مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم

آرش خام این زن شده بود و خدا میدونه چند نفر دیگه غیر از آرش رو اینطوری تیغیده بود.

چون سر و وضع و لباسش حرفی از فقر ونداری نمیزد.

با لباس ست و جدید به باشگاه میومد و من هیچ وقت نفهمیدم چطوری میشه در فقر و فلاکت دست و پا زد و همیشه معطل اجاره بود.

اما لباسهای خوب میپوشید و برای تفریح و سفر به ترکیه  بلیط رزرو میکرد.

من هم سر از باشگاهی در آوردم که ساحره میرفت.

برای اینکه به آرش ثابت کنم چه مار زهر آگینی در پس این نقابه باهاش طرح دوستی ریختم.

ای کاش اینکار رو نکرده بودم چون حقایقی رو به چشم دیدم که هنوز هم تا مغز استخونم میسوزه.

راستش از روزی که اون زن رو دیدم تمام تلاشمو کردم تا آرش رو از این گرداب نجات بدم.

مثل یک ماهی آکواریوم کوچولو پریدم به دریایی که اندازه من نبود ولی چه دیر فهمیدم.

باید به آرش نشون میدادم با چه مار خوش خط و خالی طرفه اما کار خیلی سختی بود چون آرش شدیدا شیفته ساحره بود.

چشم هاش چیزی نمیدید گوش هاش چیزی نمیشنید.

کاملا مسخ اون زن شده بود گویی جادویی عمیق اونو احاطه کرده بود.

اما قبل از هر کاری باید از یک چیز مطمئن میشدم.

آینازی که روزی دیوانه وار عاشق آرش بود الان کجای این رابطه قرار داشت؟

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت پنجم

بخاطر همین تصمیم گرفتم به دیدارش برم و با زنی روبرو شدم غمگین و خرد و عمیقا دلشکسته.

مردها هیچ وقت نمیفهمند دیدن و حس کردن و حتی توهم خیانت میتونه قلب وروح یک زن رو تکه تکه کنه.

آیناز ساعتها گریست و از مردی حرف زد که گویی دیگر نمیشناختش.

آیناز پر از خشم و نفرت بود.

حتی کاری کرد که ساحره رو از اون بیمارستان‌ بیرون کردند.

اما این بزرگترین اشتباهش بود چون آرش بیشتر به ساحره نزدیک شد و تلاش کرد تا براش کار دیگه ای پیدا کنه.

بعدها از هر طریقی سعی کردم آیناز رو متقاعد کنم که آرش رو ببخشه و برگرده اما جز عکس العمل های تند چیزی ندیدم.

آرش برای آیناز مرده بود و تمام تلاش هام بی نتیجه موند شاید هزار سال طول میکشید تا زخم عمیق قلب آیناز تسکین پیدا کنه.

من چقدر اون روزها جاهلانه سرزنشش کردم.

ما انسانها تا زمانی که بعضی‌ چیزها رو تجربه نکنیم تنها با غرور گردنمون رو بالا میگیریم و داد سخن میرانیم.

(حالا طرف یه اشتباهی کرده حالا مگه چی شده دیگه داری شورشو در میاری ول کن بابا)

ما مدام حرف میزنیم بی اونکه بدونیم زخمی چرکین از درون اون فرد رو تا سرحد مرگ می آزارد.

آیناز بر نمی گشت من مانده بودم در نقش شوالیه ای بی زره و کلاهخود در برابر ساحره.

ادامه دارد…

منبع: لعنتی


تاریخ : 28 آوریل 2017 ، 12:04:06
1,570 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: