مـوضـوعات

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم

حالا من میخواستم وارد این بازی کثیف بشم.

دست این عروسک زیبا رو بگیرم و از باتلاق نجاتش بدم.

خدا میدونه چقدر فریاد زدم تا به آرش ثابت کنم که این مار خوش خط و خالی که به دورش حلقه زده از دست رفتنی نیست.

آرش از تنهایی میترسید هیچ پناهی نداشت.

خانواده‌اش اونو مقصر از هم پاشیدن زندگیش میدونستند.

شدیدا غمگین و دلتنگ فرزندش بود و ساحره رو با تمام این بازیهایش قبول داشت.

چون تنها جایی که استقبال گرمی از او میشد منزل و فامیل ساحره بود.

ساحره بستری گرم براش گسترده بود اونقدر گرم که هر وقت دوست داشت تمام روح آرش را با برانگیختن حسادتش به آتش میکشید.

خدا میدونه چقدر روح آرش سوخت در تنهایی و درد و دوباره از بی پناهی به این گرگ گرسنه پناه برد.

برای آرش هزار بار قسم خوردم که اگر مشکلی  پیش اومد هر کاری حاضرم انجام بدم.

فقط به من اجازه بده تا ثابت کنم  اون با ارزش و گرانبهاست و تنها زن زمین ساحره نیست.

این ساحره است که دنبال اونه و به هیچ قیمتی حاضر نیست از دستش بده  آرش با اکراه قبول کرد.

داستان زیبا از آرش و صبا قسمت هفتم

و اولین قدم این بود که آرش دیگه  دنبال ساحره به محل کارش نره

من، قدم در شوره زاری گذاشتم که پر از لبه های تیز و برنده مکر و حیله و ناامنی و خیانت بود و این تازه شروع ماجرا بود.

از اون روز من شدم همدم صبح تا شب آرش.

صبحها با اون سر کار میرفتم و تا پاسی از شب شهر رو زیر پا میگذاشتیم.

به ساحره گفت : ماشینش رو پلیس خوابونده.

و خوب اونم که لنگ نمیموند، اما از ترسش هزار بار زنگ میزد تا  آرش را به خانه ش بکشونه.

آرش گاهی اوقات متزلزل میشد اما من به هر بدبختی بود قانعش میکردم که نره.

از اون روز دنیای شاد من و آرش شروع شد.

من حرفهای خنده دار میزدم و از سر وکولش بالا میرفتم و میخندوندمش.

اونو به پاساژها میبردم و میگفتم که با دخترها گرم بگیره تا خودشو  ببینیه و باور کنه

اون زمان من هیچ احساسی به آرش نداشتم حتی یک دوست داشتن معمولی هم نبود درحد رفاقتی شیرین مثل دو همجنس.

فقط میخواستم از دست اون جادوگر نجاتش بدم.

برام مهم نبود با دختری دوست بشه یا رابطه داشته باشه یا هرچیز دیگه ای.

فقط میخواستم رشد کنه.

بی اونکه از آینده خبر داشته باشم.

ادامه دارد…

منبع: لعنتی


تاریخ : 30 آوریل 2017 ، 14:04:38
2,066 نفر

دیدگاه ها

نمایش4 دیدگاه

نوشته‌ شما
  1. maryam گفت:

    سلام .من داستان آرش و صبا رو تا قسمت ۵۴ خوندم و بقیشو نمیدونم کجا باید بخونم.شما که فقط تا قسمت ۱۰ گذاشتین.قسمتای جدیدشو نمیذارین؟

  2. مریم گفت:

    میشه لطفا داستان آرش و صبا زود به زود بزارید یا کاملشو بزارید

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: