مـوضـوعات

داستان آرش و صبا قسمت بیستم

داستان آرش و صبا قسمت بیستم راستش تو زندگی هیچوقت از مرگ نترسیدم اما وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده آرزو کردم کاش بهم خبر مرگمو میدادن تا این خبر رو. خاله زد زیر گریه پرستار اومد تو و با خاله شروع به صحبت کرد زبونم اینقدر خوب نبود که متوجه بشم چی میگن استرس تمام […]

تاریخ : 20 سپتامبر 2017
2,419 نفر

داستان آرش و صبا قسمت دوازدهم

داستان آرش و صبا قسمت دوازدهم حرفامو که زدم بیرون اومدیم و مزاحمتها تموم شد. تا اینکه یک روز پژمان اومد پیشم و چیزی گفت که شوکه شدم. گفت صبا مارال به من چراغ میده گفتم یعنی چی؟ گفت هر وقت میرم اونجا همش واسم عشوه میاد. پذیرایی که میکنه دستشو میکشه رو دستم! من […]

تاریخ : 18 جولای 2017
2,040 نفر

داستانک پند آموز خیانت

داستانک پند آموز خیانت امروز یکی از دانشجوهایی که خونمون اومده بود قضیه ی جالب و درعین حال عبرت آموزی رو نـقل کرد. گفت: با چند تا از رفیقام سوار تاکسی بودیـم که راننده ی تاکسی برای اینکه ما رو نصیحت کنه که در این سنین جوانی مواظب خودتون باشید. گفت: بیست سی سال قبل […]

تاریخ : 29 آوریل 2017
1,383 نفر
ما را حمایت کنید: