مـوضـوعات

داستان طلاق پنج زن قسمت اول

داستان طلاق پنج زن قسمت اول

داستان طلاق پنج زن قسمت اول

روی نیمکتهای دادگاه نشسته بودمو منتظر علی بودم.

علی رو دوست داشتم با تک تک سلولام با تمام وجودم.

از همون روز اول که دیدمش عاشق مژهای بلند و چشمای مهربونش و اخلاق مردونش شدم.

عاشق نگرانیاش همیشه بودنش حتی عاشق نفس کشیدنش.

عاشق وقتی که سرمو میزاشتم رو سینه شو اون یه دستی منو میچسبوند به خودش.

عاشق صدای قلبشو بالا و پایین رفتن سینه ش من عاشق هر چیزی که به اون مربوط میشد بودم.

اولین روزی که منو بوسیدو هیچوقت یادم نمیره.

رفته بودیم پارک پردیسان زمستون بود ساعت شیش و هوا تاریک و خیلی سرد.

تو ماشین نشسته بودیم شیشه ها بخار گرفته بود یادم نمیاد چرا غصه دار بود.

تو سکوت به بیرون نگاه میکرد آروم دستمو بردم سمت سرشو موهاشو نوازش کردم.

سرشو گذاشت رو شونم دستمو کشیدم رو صورتش و خیلی ملایم سرشو گذاشتم روی پاهام.

دستم لابلای موهاش میرقصد که نوک انگشتم گوشه چشمشو لمس کرد.

نگاش کردم چشاش خیس بود تو سکوت اشکاشو پاک کردم موهام ریخته بود رو صورتش دستشو آورد بالا و موهامو ناز کرد.

با همون بغض گلوش گفت چه موهای قشنگی داری و بعد از اون صدام میزد مو قشنگ.

لبخند زدمو چشمام تو چشماش خیره موند نفهمیدم کی سرم اومد پایین کی لبام طعم لباشو چشید کی تنم آتیش گرفت.

فقط میدونم اون شب دیگه سرد نبود و دیگه تا آخرش سرد نشد زیباترین زمستان زندگی من.

تا قبل از اون خیلی گوشت تلخ بودم به هیچ پسری پا نمیدادم خیلی مهربون بودم برای دوستای معمولی پسرم هرکاری میکردم.

از پول قرض دادن تا پا به پا کل شهرو واسه کاراشون گشتن درد دل شنیدن و هزار رسم رفاقت ادا کردن.

اما ارتباطم فقط همین حد بود.

داستان طلاق پنج زن قسمت اول

نمیدونم چرا با دیدن علی همون روز اول پام شل شد.

قبل از عقدمون کلی با هم میخندیدیم همه جا با هم بودیم.

هنوز نفس نکشیده بودم مثل غول چراغ حاضر بود منم جونمو میخواست میدادم.

کلی غیرت کلی مهربونی کلی عاشقانه.

هر چی میخواستم و هر چی میخواست همیشه فراهم بود.

همیشه قرار میزاشتیم اگه یه روزی مثل تو فیلما مجبورمون کنن از هم جدا شیم همدیگرو کجاها ببینیم.

کلی جای مخفی تو این شهر پیدا کرده بودیم دنیامون شاد بود و زیبا.

اما اینا همه مال همون اوج بود بعدش کم کم نسبت به من سرد شد.

یادم نمیاد چرا و کی بینمون فاصله افتاد نمیدونم اولین دلخوری کی بود من مقصر بودم یا اون؟

اماهمیشه من خودمو مقصر میدونستم و فکر میکردم حتما من کاری کردم که ایده ال اون نبوده.

توی هر دعوا و بحث و جدلی خودمو سرزنش میکردم که چرا مطابق میلش رفتار نکردم و اونجوری که اون میخواد نبودم.

بخاطر همین اجازه میدادم هر جوری دلش میخواد منو تحقیر و بهم توهین کنه چون دیگه منی وجود نداشت همه چی اون بود.

بدجوری بهش وابسته شده بودمو یه روز نبودنش دیوونه م میکرد.

اصلا خودمو فراموش کرده بودم اینکه منم آدمم احساس دارم باید واسه خودم ارزش قائل باشم و غرور داشته باشم.

بخاطرش حاضر بودم هر کاری کنم حتی کارایی که ازش متنفر بودم.

اما خیلی وقتها هم طاقتم طاق میشد و باهاش قهر میکردم ولی در تمام مدت کارم فقط اشک ریختن بود چون تحمل یه ساعت دوریشو نداشتم.

همه میگفتن این آدم خودشیفته اس ازش جدا شو داره رنجت میده آخر این رابطه تباهیه ولی کو گوش شنوا.

من نمیتونستم اما اگه میخواستمم خودش نمیزاشت که رابطمون تموم بشه کل قهرمون یه روز بیشتر طول نمیکشید.

همیشه خودش پیشقدم واسه آشتی بود وقتیم آشتی میکردیم منو سرشار از عشق و محبت میکرد.

اما دوباره خودشیفتگیش عودت میکرد و میشد همون آدم قبلی.

خلاصه با این وضعیت و با وجود مخالفت خانواده ام با هم عقد کردیم.

چون حتی تحمل یه روز ندیدنش دیوونه م میکرد.

اما وضعیت فرق چندانی که نکرد هیچ بدترم شد.

نمیخوام خودمو توجیه کنم یا گول بزنم اما وقتی با خیلی از مردای شل وا رفته دورو برم مقایسه ش میکردم حتی تو اوج قهر و دعوا هم یه لحظه پشتمو خالی نکرد.

عقدمون زیاد طول نکشید حالا زیر سقف خونش بودم.

وقتی منو مینشوند رو پاشو کانالای تلویزیون و عوض میکرد انگار که قله های اورست رو فتح کرده بودم.

هر چند هر سریالی رو که دوست داشتم اینقدر غر میزد تا بزنم فیلم مورد علاقه اون اما مهم نبود مهم این بود که عشقم کنارم بود.

یه وقتایی هوس آشپزی به سرش میزد و خوشمزه ترین غذاها رو میپخت و من انگار که تو بهترین رستورانها غذا میخوردم.

وقتی باهاش دردو دل میکردم از خانوادم محل کارم همکارام حرف میزدم کاملا گوش میکرد.

اون بهترین شنونده و پناه زندگیم بود وقتی سرمو میزاشت رو پاهاشو نوازشم میکرد احساس میکردم خوشبخت ترین آدم دنیام.

اما غافل از طوفانی بودم که منتظرم نشسته.

همه چیز خوب بود و من میتونستم به همه بگم این چیزا عادیو و دو نفر که همدیگر رو دوست دارن از این مسائل زیاد بینشون پیش میاد.

حالا دیگه گردنمو بالا میگرفتمو میگفتم دیدین اشتباه کردین مرد من آخر مرداست هیچوقت منو تنها نمیزاره اما..

اما یادم نمیاد کی صدامون خیلی بالا رفت کی اولین خشم از هم دورمون کرد کی آرزو کردم برای همیشه از قلبم بره کی فکر طلاق به سرم زد یادم نمیاد.

خیلی چیزا رو فراموش کردم اما یادمه اولین صدای زنانه رو کی شنیدم.

اولین دیر اومدنا اولین گوشی جواب ندادنها اولین به تو ربطی نداره که چکار میکنم ها اولین فاصله ها اولین دره های شک و بی اعتمادی.

هنوزم یادمه کی اولین سیلی رو خوردم کی کبودیهای عاشقانمون جاشو به کبودیهای خشم و نفرت داد.

کی دلم خیلی شکست کی پا پس کشیدم کی دیگه برام مهم نبود شب کجاست و با کیه؟

کی خواستم دیگه برا همیشه از زندگیش برم.

وقتی دلم مرد همه چی رفت آتش عشق بیقراری حتی حسادت های زنانه و…

نه دیگه دلخور بودم نه دلشکسته همش رفت.

فقط موند این دلتنگی لعنتی چرا هنوزم دلتنگش بودم؟

داستان طلاق پنج زن قسمت اول

کاش یادم میرفت اون زنیکه عفریته کی اومد تو زندگیمو فکر خارج رفتنو انداخت تو سر علی.

کاش همه چی یادم میرفت تا حالا اینقدر دلتنگش نبودم.

اون روز، روز دادگاهمون بود ساعت ده وقت داشتیم اما من خیلی زودتر رسیدم رفتم و برگه ها رو نشون دادم گفتن برو فتوکپی بگیر بیار.

برگه ها رو که بردم فتوکپی کنم مردک چشماشو تنگ کرد و صدای دلسوزانه ای به لحنش داد و گفت حیف شما خانومی به این وجاهت که میخوای طلاق بگیری مهریه تو گرفتی؟

جوابشو ندادم گفتم چقدر میشه با لحن شل و حال بهم زنی گفت واسه شما هیچی.

یه هزاری گذاشتم رو میزش و نشستم رو صندلیها تا نوبتم بشه.

دختری با عشوه برگه هایی رو آورد تا کپی کنه.

یارو با تملق چشمکی بهش زد و گفت بشین اینجا تا خودم ببرم کارتو زودتر راه بندازم.

بعد نگاه پیروزمندانه ای به من کرد که اینقدر اینجا بشین تا زیر پات علف سبز شه.

دو دقیقه بعد برگشت برگه ها رو داد به دختره و یه شماره هم گذاشت روش و گفت هر وقت کار داشتی به خودم زنگ بزن هر وقت باشه سه سوت میام.

غمگین به علی فکر میکردم هنوز نیومده بود مردی کت و شلواری شسته روفته کنارم نشست گفت برای طلاق اومدین؟

سرمو آوردم بالا گفت من وکیلم گفتم بله.

گفت وکیل گرفتین گفتم نه

گفت پس چی؟ گفتم همه رو بخشیدم تفاهمیه.

گفت خانوم تفاهمی چیه کسی که از خانومی مثل شما دست بکشه باید پوستش کنده بشه مهریه تو از حلقومش بکش بیرون.

قاضی که هنوز حکم نداده؟ گفتم امروز قراره بده گفت ببین تا دیر نشده و حکم طلاق نیومده مهریه تو بگیر.

من برات درستش میکنم درصدم نمیخوام گفتم یعنی چی.

گفت هیچی دیگه امروز بعد ظهر بیا دفتر با هم صحبت کنیم اگه به توافق برسیم همه مهریتو میگیری.

فهمیدم منظورش چیه گفتم مرسی آقا من وکیل نمیخوام گفت مهریه ات گفتم من با همسرم به توافق رسیدم.

گفت خانوم کدوم همسر این آقا فوقش تا دو روز دیگه اسمش تو شناسنامته بعدش دیگه تو خیابونم نمیشناستت موقعیتهای خوبو از دست نده.

مردک آشغال نشسته بود کنار منو غیر مستقیم داشت بهم پیشنهاد میداد.

داشتم خفه میشدم چرا علی نمیومد کاش زودتر میومد و صورتشو با دیوار یکی میکرد.

از پله ها رفتم پایین چشمم به همون دختره افتاد سینه به سینه وکیلش ایستاده بود و بلند بلند میخندید.

کنارشون ایستادم وکیله دستشو گذاشت رو شونه دختره و گفت خیالت راحت باشه تا ته اموالشو در آوردم.

دیگه حله شنبه برگردیم حکم کل مهریه کف دستته بعدم تو گوشش یه چیزی گفت که دختره ریسه رفت از خنده.

داشتم بالا میاوردم اونور سالن چشمم به زن محجبه ای افتاد که آروم گریه میکرد.

رفتم سمتش از شدت گریه به سرفه افتاده بود سریع رفتم سمت آبسرد کن یه لیوان آب واسش آوردم.

پرسیدم خانم حالتون خوبه؟ نگام کرد ته چشمای درشت و سیاهش تلخی موج میزد چقدر خوشگل بود.

گفتم بیایین بشینین رو صندلی چادرشو کشید تو صورتش، شونه هاش تکون میخورد گفتم خانوم.

سرشو بالا آورد‌ و گفت حق من این بود؟

همینطور که با چادرش اشکاشو پاک میکرد گفت پونزده سالم بود رفتم تو خونش.

مثل کلفت شستم پختم بچه ها رو بزرگ کردم پامو کج نزاشتم حالا میخواد سرم هوو بیاره میگه تو زشتی پیری.

خانوم من فقط چهل و پنج سالمه با شصت سال سن میخواد بره یه دختر بیست ساله رو بگیره گفتم اون دختره میدونه شما زنشی.

گفت معلومه که میدونه کیه که تو بازار حاج آقا فرشچیانو نشناسه اما من دیگه نمیخوامش من نمیتونم با هووو زندگی کنم.

من دختر حاج صالح خدا بیامرزم کلی مال و اموال از پدرم مونده محتاج این نیستم میخوام طلاق بگیرم اما اینجا…

و دوباره زد زیر گریه قاضی میگه دلایلت برا طلاق کافی نیست.

اما یکی اینجا گفت اگه شرطشو قبول کنم کاری میکنه قاضی حکمو به نفع من صادر میکنه با تعجب گفتم شرطشو؟چه شرطی؟

با گریه گفت میگه بعد طلاق صیغه ش شم و بازم شونه هاش لرزید و چادرو کشید تو صورتش.

لعنت به….

با خشم بلند شدم که علی رو دیدم که زل زده به من رفتم جلو سلام کردم از پله بالا رفت منم پشتش رفتم.

صدامون کردن…

رمان شکست عشقی پنج زن

دوستان اگر تمایل دارید در سریعترین زمان ممکن متوجه ارسال داستان ها در سایت لعنتی بشید روی تصویر subscribe که در سمت راست صفحه مرورگرتون میبینید بزنید تا اطلاعیه های داستان های جدید برای شما دوستان ارسال شود.

با نظر دادنتون ما رو برای بهبود بخشیدن وبسایت لعنتی همراهی کنید.

منبع : لعنتی


تاریخ : 26 سپتامبر 2017 ، 12:09:07
1,965 نفر

دیدگاه ها

شما نیز دیدگاه خود را به ثبت برسانید...

ما را حمایت کنید: